loading...
مجله خبری زن فارس
زن فارس بازدید : 274 پنجشنبه 06 مهر 1391 نظرات (0)

داشتم تو اتوبان ميرفتم ديدم يه بچه اي رو موتور خوابش برده بود و داشت مي افتاد

باباش هم اصلا حواسش نبود

رفتم کنارش هر چقدر بوق ميزدم نمي فهميد

آخرش رفتم جلوش و سرعتمو کم کردم تا ايستاد

بهش گفتم :  پس چرا حواست به بچه ات نيس ؟؟؟

ي دفعه دو دستي زد تو سرشو گفت :  اصغر پس ننه ت کوووووووو؟؟




از سرگرمی های دوران بچگیه ما بالا رفتن از رختخواب ها بود!!

خدا میدونه چند بار رختخوابها ریزش کردن و موندیم زیر آوار ؛

لذت صعود از این رختخوابها برابری میکرد با صعود به قله سبلان....

خداییش لـــذت بـــردم کـــــــه میگــــم..

بعدش کتک کاری های مامانم آی میچسبید ،آی میچسبید!

هـــــــی روزگار یادش بخیر!




یادش بخیر یه بار به پسرخالم اس ام اس دادم

"حاجی شمارت پاک شده از گوشیم شمارتُ بفرست "

بعد شمارشُ فرستاد برام :|

باورم نمی شد اینقدر خنگ باشه :|

به شمارهِ زنگ زدم دیدم اشتباهِ :|

هیچی دیگه بعدش رفتم تو فکر :|




یارو اومده تو پیج سهراب سپهری پست گذاشته:

"آقای سپهری من عاشق شما و شعراتونم شب ها با شعرهای شما

و چشم خیس به خواب میروم، چشمها را باید شست جور دیگر باید دید…”

حالا تا اینجاش اشکال نداره ، دو روز بعدش کامنت گذاشته زیر پست خودش که:

…” آقای سپهری تورو خدااااااااااا جواب مرا بدهید حتی یک سلام :|




موندم این گوشی هفصد تومنیه رو نخرم یا اون نهصد تومنیه رو!





یه وقتایی هم اینقدر به آدم میگن تو باید محکم باشی تو باید محکم باشی...


که احساس میخ طویلگی به آدم دست میده!



داداشم ، بابام رو مجبور کرد باهاش شطرنج بازی کنه

بعد بابام داشت میباخت اسبشو یه خونه اضافی حرکت داد،

داداشم بهش گفت: بابا این اسبه، شتر نیست که.

بابام شطرنج رو ریخت به هم و گفت: پاشو برو گمشو پسره بی شعور

اگر احترام بزرگ کوچیکی حالیت میشد

این حرفارو نمیزدی همش تقصیر اون مامانته لوس بارت اورده

زن بیا تحویل بگیر این پسره لاتت رو:|




به دوستم پول دادم واسم یه شارژ بخره اس کنه،شب بهم اس داده:

 ▄▄▄▄▄▄▄

حال نداشتم خودت با ناخن بتراشش!!

دارم براش:|




دیشب یه پشه هی اذیت میکرد ,

پاشدم حشره کش رو برداشتم بزنم

یهو داداشم خیلی جدی:کصافط! چه غلطی میکنی؟!

گفتم نترس روی تو اثر نمیکنه!:))

گفت این پشه چند دقیقه پیش منو نیش زد الان خون من توی رگهاشه!

حکم بچمو داره! بکشیش میکشمت!

هیچی دیگه نذاشت بکشمش!:|

صبح بلند شده هی میگه ویـــزی رو ندیدی؟!

منم یادم رفته بود! حیران نگاش میکردم!

گفت بچمــو میگم!

خدایا بقیه هم داداش دارن:|


احساس میکنم روز انتقام نزدیکه...

امروز فرداس که هر نیم ساعت یه بار یخچالمون بیاد در اتاقو باز کنه

5 دقیقه زل بزنه تو چشام و برگرده تو آشپزخونه

منم اصلن تحويلش نمي گيرم




دیروز بابام داشت با چاقو نایلون در مربا رو پاره می کرد، چاقو در رفت نزدیک بود دستشو ببره!
به شوخی بش گفتم پدر من شما دیگه از سنتون گذشته چاقو دستتون بگیرین! کار دست خودتون می دین! هروقت کاری داشتی بگین من براتون انجام بدم!طرف گاز هم دیگه نرین!
دیدم یه نگاه بهم کرد از اون نگاه خفنا! با خودم گفتم بدبخت شدم!
نصفه شبی ساعت 2 اومده بود بالا سرم بیدارم کرده که پسرم من پرتقال میخام!!! بیا ...واسم پوست بکن که من به چاقو دست نزنم!!!
من: :؟ :|
بابام: :)) :)) یا بگو غلط کردم یا پاشو دستاتو بشور اینو پوست بکن!!!
برچسب ها ثانیه ای لبخند!(1) ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 9784
  • کل نظرات : 373
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 219
  • آی پی امروز : 112
  • آی پی دیروز : 99
  • بازدید امروز : 168
  • باردید دیروز : 145
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 432
  • بازدید ماه : 1,217
  • بازدید سال : 36,071
  • بازدید کلی : 15,341,418