واقعیت آن است که به دلیل شکل ویژه دره ستاره ها و انواع حجمها و پدیده
هاى فرسایش موجود در آن وزش بادهاى تند و گردش هوا در لابه لاى ستونها و
حفرههاى موجود در دره تولید صدا مى کند. تولید این صداها اهالی محل را
متقاعد کرده است که با تاریک شدن هوا این دره محل آمد و شد ارواح و اجنه
میشود. بر این اساس تعجبی ندارد که از ورود به آن در شب خوددارى کنند.
به
اعتقاد کارشناسان، دره ستارهها و دره چاه کوه پدیده اى شگفت از فرسایش
سنگ هاى رسوبى زمین است. مشابه این اشکال زمین شناسى یا ژئومرفولوژى تنها
در امریکا وجود دارد که توریستهای زیادی را به خود جلب میکند.
دره
ستارهها در واقع یک ناحیه فرسایش یافته از سوى آب هاى سطحى، رگبارهاى
فصلى و تندبادها است. فلات اولیه که هنوز در بخش شمالى به صورت کم و بیش
دست نخورده باقى مانده، در ارتفاع بین 7 تا 10 مترى از کف دره قرار دارد و
جنس آن ماسه سنگ با سیمان آهکى سست و پر از پوسته هاى فسیلى است.
مخروط
هاى نوک تیز، ستونها و ستونک هاى فرسایشى، آرکها و تیغهها و دیواره هاى
نوارى از جمله بخش هایى هستند که در این دره مشاهده مى شوند.
به
دلیل سست بودن جنس لایهها، مى توان انتظار داشت که پس از هر بارندگى شدید
(که بندرت اتفاق مى افتد) تغییرات محسوسى در مرفولوژى دره صورت پذیرد. آنچه
مشخص است این که این اشکال در اثر فرسایش باد و باران و رگبارهاى فصلى
پدید آمده است؛ البته بازدید از دره ستارهها در شب هاى مهتابى جاذبه اى
خاص دارد، بویژه در آن لحظه که سکوت همه جا را فرا گرفته و آسمان و
ستارهها با نزدیکى خاصى به زمین احساس مى شوند.
منظره هاى این دره
واقعاً قشنگ و جالب هستند. در گوشه و کنار ستونها و کنگرهها با اشکال
متنوع و جالب به چشم مى خورند و بین اینها راه هاى تنگ و باریک و گاهى پهن و
وسیع وجود دارد. علاوه بر این شکافها و سوراخ هاى بزرگ و کوچکى هم ایجاد
شدهاند که ممکن است این تصور را ایجاد کنند که موجودى عجیب و غریب در دل
آن تاریکىها زندگى مى کند. با وجود این اشکال و طرح هاى عجیب بیخود نبوده
که در شب هاى تاریک مردم فکر مى کردند اشباح و اجنه در این دره رفت و آمد
مى کنند!
مسجد "رمچاه" شبيه مسجد قبا
مسجد
رمچاه یکی از دیدنیهای جزیره زیبای قشم است. این مسجد در روستای رمچاه
واقع شده است. گنبدی آبی رنگ دارد که در ساخت آن از چوب استفاده شده است.
علاوه بر این درهای مسجد را از نوعی چوب مربوط به درخت شاه که در هندوستان
میروید ساختهاند.
در طرح معماری مسجد رمچاه تلفیق عناصر ایرانی
و بومى به خوبی قابل مشاهده است. معماری مسجد رمچاه آمیزهاى از کار دست
هنرمندان خوش قریحه اصفهانی و هنرمندان بومى قشم است. در این مسجد بقایای
مسجد قبا (که در سال ۱۱۵ بر اثر زلزله ویران شد) دیده میشود.
روستای
رمچاه در جنوب شرقی جزیره قشم واقع شده و تا ساحل دریا 4 کیلومتر فاصله
دارد. روستا 7 مسجد دارد که 6 مسجد در محله قدیم آن و یک مسجد در محله جدید
روستا به نام طال خرگان قرار دارد. بر اساس مستندات موجود مسجد جامع رمچاه
در سال 1100 هجری قمری توسط شخصی به نام محمد علی ملا مبارک مرمت و تجدید
بنا شده است.
البته مسجد در سال 1346 ه. ق. توسط الحاج علی لافتی
درگهانی و الحاج یونس الشاکری القشمی به معماری استاد قنبر قشمی به مبلغ
1200 ریال تجدید بنا شده است.
شبی درفرا زمین
زن میانسال تنها در ازای گرفتن مبلغ نسبتاً کمی یک شب یکی از اتاقهای خانهاش را در اختیار من و دو خاله و پسرخالهام قرار داد تا ستاره«افتيده» را رصد كنيم.
زن مي گويد: همه اهالی برکه خلف میدانند که نباید شبها به دره رفت... من که 50 سال از عمرم را در این روستا گذرانده ام هنوز نمیدانم شبها ستاره افتیده چه شکلی میشود؟ یک وقت بچگی نکنیها...
از وقتی آن تلسکوپ کوچک را در دست پسرخالهام دیده و فهمیده است که ما تصمیم داریم شب را به دره ستارهها برویم، دائم دارد با نگرانی میترساندمان. با پسرخالهام بیشتر غریبی میکند اما مدام زیر گوش من میخواند که دست از این کار خطرناک! بردارم.
خالههایم تصمیم ندارند با ما بیایند نمیدانم آنطور که خودشان میگویند از سر بیحوصلگی و خستگی است یا واقعاً ترسیدهاند؟! وقتی زن میفهمد که خالههایم نمیخواهند با ما بیایند سعی میکند با آنها تبانی کند تا جلوی خامی و جوانی ما قد علم کنند و نگذارند که برویم. پسرخالهام به شوخی میگوید: آخرش هم این مرجان خانم نمیگذارد که ما برویم ببین کی بهت گفتم؟!
ساعت 7-8 شب است که یواش از حیاط خانه رد میشویم. مرجان از پشت پنجره ما را دید میزند اما انگار دیگر قدرت منصرف کردن این دو جوان خام و کنجکاو! را در خود نمیبیند و حتی وقتی در با صدای بلند و ناهنجاری باز میشود و ما را از آمدن او به حیاط نگران میکند، از پشت پنجره تکان نمیخورد...
دره خلوت است و بندرت یکی، دو گردشگر را آنجا میبینی... جای عجیب و غریبی است با سنگها و دیوارههایی با فرمهای فرازمینی! و فضایی... صدای قدمها و لخ لخ کفشهای پسرخالهام به وضوح شنیده میشود و ما محصور در احجامی انتزاعی با فرمهای نرم...
گاهی حس میکنم وسط یک اثر فوقالعاده بزرگ هنر مدرن قدم میزنم و میتوانم از این اشکال مبهم و عجیب هر تصور و برداشتی داشته باشم و گاهی فکر میکنم در یک فیلم تخیلی قرار گرفتهام و هر آن ممکن است فضاییها از گوشهای سر و کله شان پیدا شود و با ابزار فوق پیشرفته شان، من و پسرخالهام را اسیر کنند!
اینجا ستارهها به زمین خیلی نزدیک هستند شاید مانند کویر که حس میکنی میتوانی دستت را دراز کنی و ستارهای را از آسمان بگیری. افشین به دنبال جایی است که تلسکوپش را مستقر کند و با آن به تماشای کهکشان مشغول شود. گاهی از من کمی فاصله میگیرد و وهم بسرعت برم میدارد.
باد لای صخرههای عجیب و غریب میپیچد و صدای زوزهها و نالهها بلند میشود. افشین روی یک تکه سنگ که شبیه بدن پیچ و تاب خورده حیوانی است میایستد و سه پایه تلسکوپش را به زمین میگذارد. من کمی دورتر از او روی صخرهای نشسته ام و لا به لای تاریک صخرهها را نگاه میکنم. با آنکه تازه از آنجا گذشتهایم و چیزی آن وسط ندیدهام نمیدانم چرا انتظار دارم هر لحظه در آن گوشههای تاریک اتفاق ترسناک و ناشناختهای بیفتد!
باد
در مجراهای لوله مانند صخرههای اطراف میپیچد و انگار کسی جیغ میکشد
ناگهان سرما سرمایم میشود و حس میکنم نفسم سنگین شده است! با کمی ترس
برمیگردم و به پسرخالهام نگاه میکنم که با آسودگی خاطر مشغول تنظیم کردن
تلسکوپش است.
خونسردی او ضربان قلبم را که کمی تندتر شده بود آرام میکند. دوباره به اطراف و گاهی آسمان نگاه میکنم. حس میکنم اینجا ایران نیست! چون با فضاهای آشنایی که قبلاً از سرزمینمان دیده بودم خیلی فرق دارد و با آن غریبهام. گاهی فکر میکنم اینجا اصلاً سیاره زمین نیست شاید هم واقعیت نباشد! و به خواب یا رؤیایی گنگ شباهت داشته باشد. گنگ مانند احساسی که بعد از دیدن تابلوی مرگ زمان سالوادور دالی به آدم دست میدهد! اما این حس متفاوت پر از تصاویر غریبه و کمی آمیخته با دلهره تجربهای دوست داشتنی است و تخیل تو را به هزاران سمت و سو میکشاند. آنقدر که میتواند پر از شاعرانگی و فلسفه بافیات کند و کسی مانند پسرخاله مرا که به قول خودش هیچ استعداد نوشتنی ندارد سرشار از تفکرات و تخیلات و کلماتی کند که بیشباهت به نوشتههای یک نویسنده نیست!
به افشین که حالا تلسکوپش را راه انداخته است نزدیک میشوم. نوک بینیاش از سرما کمی سرخ شده است میپرسد: مریم چه حسی داری که در یک فضای 2 میلیون ساله قرار گرفتهای؟!
باور ناپذیر و هیجان برانگیز است سنگهای اینجا دو میلیون سال است که در دستهای باد و باران ورز داده میشوند و مجسمههای طبیعت را میسازند. کسی چه میداند شاید هم واقعاً ستارهای از آسمان افتیده (افتاده) باشد و این قسمت از جزیره قشم را به این شکل و شمایل عجیب و غریب درآورده باشد! شاید هم فرازمینیها از دیرباز گاهی به اینجا سرک میکشیدهاند و همه چیز هم وهم و خیال نباشد، کائنات فوق تصور ما بزرگ و پیچیده است واقعاً چه میدانیم؟!